کد مطلب:53186 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:248
عمران در تحت قبه منوره امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته به دعا و نماز و نیاز مشغول بود تا اینكه یك شب آن حضرت را در خواب دید كه به او فرمود: «ای عمران! فردا «فنا خسرو» برای زیارت اینجا می آید و حرم را برای او قرق می كنند و هر كسی كه در اینجاست از حرم بیرون می نمایند؛ حضرت با دست مبارك خود اشاره به یكی از زوایای قبه منوره نمودند و فرمودند: تو در اینجا توقف كن و بمان، تو را نمی بینند؛ عضدالدوله خواهد آمد و مشغول زیارت و نماز می شود و به درگاه خدا با تضرع و ابتهال، دعا می كند و خدا را به محمد و آل طاهرینش سوگند می دهد كه او را بر تو پیروز كند. در این حال تو نزدیك او برو و بگو؛ ای پادشاه! آن كسی كه در دعایت اصرار می كردی و خدا را به محمد و آلش سوگند می دادی كه تو را بر او پیروز كند، كیست؟ فنا خسرو می گوید: مردی است كه در بین ملت من اختلاف افكنده و عصای قدرت مرا شكسته و در حكومت با من منازعه نموده است؛ به او بگو: اگر كسی تو را بر او پیروز كند، مژدگانی او را چه می دهی؟ او می گوید: هر چه بخواهد می دهم، حتی اگر مرا الزام كند كه او را عفو كنم، عفو می كنم. در این وقت تو خودت را به او معرفی كن و آنچه از او توقع داری از جانب او به تو خواهد رسید.» عمران می گوید: «همان طور كه حضرت به من در عالم خواب، نشان داده و راهنمایی كرده بود واقع شد؛ عضدالدوله آمد و مشغول دعا و نماز شد و بعد برای پیروزیش بر عمران خدا را به محمد و آلش قسم داد؛ من در كناری قرار گرفته بودم، نزدش آمدم همان سؤال را از او كردم و او هم در پاسخم گفت: هر كس مرا بر او پیروز كند حتی اگر خواستش عفو باشد از او هم در پاسخم گفت: هر كس مرا بر او پیروز كند حتی اگر خواستش عفو باشد از او خواهم گذشت». عمران در این هنگام به او می گوید: منم عمران بن شاهین!! او می گوید: چه كسی تو را در اینجا راه داد و در این موقف قرار داد؟ من گفتم: این مولایم علی علیه السلام در خواب به من فرمود: فنا خسرو در اینجا می آید و به من چنین و چنان فرمود كه خدمت شما عرض كردم. عضدالدوله گفت: تو را به حق امیرالمؤمنین علیه السلام، سوگند می دهم كه او به تو گفت فنا خسرو می آید؟ گفتم: آری قسم به حق امیرالمؤمنین علیه السلام. عضدالدوله گفت: هیچ كس غیر از من و مادرم و قابله نمی داند كه اسم من، فنا خسرو است. همانجا از گناه او درگذشت و او را به وزارت منصوب كرد و دستور داد برایش لباس و خلعت وزارت آوردند و خود به كوفه حركت كرد. عمران، نذر كرده بود كه چنانچه مورد عفو عضدالدوله قرار گیرد با سر و پای برهنه به زیارت علی علیه السلام آید، چون به وزارت منصوب شده بود چنین اندیشید كه چون شب شد و تاریكی، عالم را فرا گرفت، من از كوفه با سر و پای برهنه به زیارت روم؛ چون شب فرا رسید با سر و پای برهنه، تنها از كوفه به سمت نجف می آید. راوی این داستان، حسن طهال مقدادی است، گوید: جد من كلیددار بقعه نجف بود كه حضرت را شب به خواب می بیند كه حضرت به او فرمود: از خواب برخیز و برای دوست ما عمران بن شاهین در حرم را باز كن. جد من، علی بن طهال از خواب بر می خیزد و شمعها را روشن می كند و در حرم را باز می كند و منتظر می نشیند، كه ناگهان می بیند شیخی به طرف مرقد حضرت می آید. چون به حرم رسید، جدم بدو می گوید: بفرمایید ای مولای ما! عمران می گوید: من كیستم؟ او می گوید: شما عمران بن شاهین هستید! عمران گفت: من عمران بن شاهین نیستم؛ جدم می گوید: شما عمران هستید! الآن علی علیه السلام در خواب، نزدم آمد و امر كرد برخیز و در را برای دوست ما باز كن. عمران گوید: به حق خدا تو را سوگند می دهم كه، چنین گفت؟ جدم گفت: آری به حق او سوگند می خورم كه چنین گفت. عمران خود را روی در حرم می اندازد و مشغول بوسیدن می شود و به مدیر خود در صید ماهی می گوید: شصت دینار به جد من بدهند.[1] .
عمران بن شاهین از اهل عراق بود و مقام ستیزگی و عصیان بر حكومت عضدالدوله دیلمی برآمد و علیه او قیام نمود؛ عضدالدوله در صدد تعقیب و دستگیری او برآمد و با كوشش و جدیتی هر چه تمام تر او را تعقیب نمود، عمران برای خود چاره ای ندید مگر آنكه مخفیانه به نجف اشرف فرار كند و در آنجا با لباس مبدل،روزگار را بگذراند، پس به امیرالمؤمنین علیه السلام پناه آورد تا او را از دست عضدالدوله نجات بخشد.