کد مطلب:53186 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:248

نظر امام به عضدالدوله و عمران











عمران بن شاهین از اهل عراق بود و مقام ستیزگی و عصیان بر حكومت عضدالدوله دیلمی برآمد و علیه او قیام نمود؛ عضدالدوله در صدد تعقیب و دستگیری او برآمد و با كوشش و جدیتی هر چه تمام تر او را تعقیب نمود، عمران برای خود چاره ای ندید مگر آنكه مخفیانه به نجف اشرف فرار كند و در آنجا با لباس مبدل،روزگار را بگذراند، پس به امیرالمؤمنین علیه السلام پناه آورد تا او را از دست عضدالدوله نجات بخشد.

عمران در تحت قبه منوره امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته به دعا و نماز و نیاز مشغول بود تا اینكه یك شب آن حضرت را در خواب دید كه به او فرمود: «ای عمران! فردا «فنا خسرو» برای زیارت اینجا می آید و حرم را برای او قرق می كنند و هر كسی كه در اینجاست از حرم بیرون می نمایند؛ حضرت با دست مبارك خود اشاره به یكی از زوایای قبه منوره نمودند و فرمودند: تو در اینجا توقف كن و بمان، تو را نمی بینند؛ عضدالدوله خواهد آمد و مشغول زیارت و نماز می شود و به درگاه خدا با تضرع و ابتهال، دعا می كند و خدا را به محمد و آل طاهرینش سوگند می دهد كه او را بر تو پیروز كند. در این حال تو نزدیك او برو و بگو؛ ای پادشاه! آن كسی كه در دعایت اصرار می كردی و خدا را به محمد و آلش سوگند می دادی كه تو را بر او پیروز كند، كیست؟ فنا خسرو می گوید: مردی است كه در بین ملت من اختلاف افكنده و عصای قدرت مرا شكسته و در حكومت با من منازعه نموده است؛ به او بگو: اگر كسی تو را بر او پیروز كند، مژدگانی او را چه می دهی؟ او می گوید: هر چه بخواهد می دهم، حتی اگر مرا الزام كند كه او را عفو كنم، عفو می كنم. در این وقت تو خودت را به او معرفی كن و آنچه از او توقع داری از جانب او به تو خواهد رسید.»

عمران می گوید: «همان طور كه حضرت به من در عالم خواب، نشان داده و راهنمایی كرده بود واقع شد؛ عضدالدوله آمد و مشغول دعا و نماز شد و بعد برای پیروزیش بر عمران خدا را به محمد و آلش قسم داد؛ من در كناری قرار گرفته بودم، نزدش آمدم همان سؤال را از او كردم و او هم در پاسخم گفت: هر كس مرا بر او پیروز كند حتی اگر خواستش عفو باشد از او هم در پاسخم گفت: هر كس مرا بر او پیروز كند حتی اگر خواستش عفو باشد از او خواهم گذشت». عمران در این هنگام به او می گوید: منم عمران بن شاهین!! او می گوید: چه كسی تو را در اینجا راه داد و در این موقف قرار داد؟ من گفتم: این مولایم علی علیه السلام در خواب به من فرمود: فنا خسرو در اینجا می آید و به من چنین و چنان فرمود كه خدمت شما عرض كردم.

عضدالدوله گفت: تو را به حق امیرالمؤمنین علیه السلام، سوگند می دهم كه او به تو گفت فنا خسرو می آید؟ گفتم: آری قسم به حق امیرالمؤمنین علیه السلام. عضدالدوله گفت: هیچ كس غیر از من و مادرم و قابله نمی داند كه اسم من، فنا خسرو است. همانجا از گناه او درگذشت و او را به وزارت منصوب كرد و دستور داد برایش لباس و خلعت وزارت آوردند و خود به كوفه حركت كرد.

عمران، نذر كرده بود كه چنانچه مورد عفو عضدالدوله قرار گیرد با سر و پای برهنه به زیارت علی علیه السلام آید، چون به وزارت منصوب شده بود چنین اندیشید كه چون شب شد و تاریكی، عالم را فرا گرفت، من از كوفه با سر و پای برهنه به زیارت روم؛ چون شب فرا رسید با سر و پای برهنه، تنها از كوفه به سمت نجف می آید. راوی این داستان، حسن طهال مقدادی است، گوید: جد من كلیددار بقعه نجف بود كه حضرت را شب به خواب می بیند كه حضرت به او فرمود: از خواب برخیز و برای دوست ما عمران بن شاهین در حرم را باز كن.

جد من، علی بن طهال از خواب بر می خیزد و شمعها را روشن می كند و در حرم را باز می كند و منتظر می نشیند، كه ناگهان می بیند شیخی به طرف مرقد حضرت می آید. چون به حرم رسید، جدم بدو می گوید: بفرمایید ای مولای ما!

عمران می گوید: من كیستم؟ او می گوید: شما عمران بن شاهین هستید! عمران گفت: من عمران بن شاهین نیستم؛ جدم می گوید: شما عمران هستید! الآن علی علیه السلام در خواب، نزدم آمد و امر كرد برخیز و در را برای دوست ما باز كن. عمران گوید: به حق خدا تو را سوگند می دهم كه، چنین گفت؟ جدم گفت: آری به حق او سوگند می خورم كه چنین گفت. عمران خود را روی در حرم می اندازد و مشغول بوسیدن می شود و به مدیر خود در صید ماهی می گوید: شصت دینار به جد من بدهند.[1] .









    1. بحارالانوار، ج 9 ص-681 معادشناسی، ج-5 داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه السلام، ص90.